مهری نورمحمدنژاد بقایی؛ دکتر ابوالفضل رمضانی؛ سارا ساعی دیباور
چکیده
«نمیتوانم از خواندنش دست بکشم» متداول ترین گفته خوانندگان داستانهای کارآگاهی است که با خواندن داستانهای جنایی کنترل خود را از دست میدهند. ساختار بسیار واضح این ژانر مدام تکرار میشود: جنایتی به وقوع میپیوندد و کارآگاهی جستجو و تحقیق برای دستگیری جنایتکار را آغاز می کند. چطور داستانی پر از معما و حوادث ناواضح چنین ...
بیشتر
«نمیتوانم از خواندنش دست بکشم» متداول ترین گفته خوانندگان داستانهای کارآگاهی است که با خواندن داستانهای جنایی کنترل خود را از دست میدهند. ساختار بسیار واضح این ژانر مدام تکرار میشود: جنایتی به وقوع میپیوندد و کارآگاهی جستجو و تحقیق برای دستگیری جنایتکار را آغاز می کند. چطور داستانی پر از معما و حوادث ناواضح چنین جالب است؟ مهم تر از آن، چرا خواننده از خواندن کتابی پُر از اعمال بد و غیرانسانی جنایتکار دست برنمیدارد؟ عنصر مهمی که این ژانر را به عنوان ادبیات محبوب عام مطرح مینماید چیست؟ در این مقاله قصد داریم با تمرکز بر مفهموم «حدس و گمان» آمبِرتو اِکو به عنوان یکی از اصلیترین خصوصیات شهرت داستان کارآگاهی به سوالات فوق پاسخ دهیم. برای دستیابی به هدف مذکور، از مقاله «داستانها برای سرگرمی هستند: تئوری تاثیرِ ساختاری داستانها» نوشته ویلیام اِف برووِر و اِدوارد ای وِسِل[1] بهره گرفتهایم تا با بررسی سه عامل تحلیلگر – شگفتی، شَک، و کنجکاوی – که باعث جذابیت داستان میشوند از ادعای «دانش» پرده برداریم.